شماره هفت: آیندهمجله بهروان

تفاوت زنان و مردان ازنظر روانشناسی تکاملی و ارتباط آن با رهبری زنان

احتمالاً شما هم گاهی به این موضوع اندیشیده‌اید که به‌راستی ما انسان‌ها از کجا آمده‌ایم؟ چه طور این‌گونه که هستیم شدیم؟ برخی از ما انسان‌ها بخشی از وقت خود را در تلاش برای درک خود می‌گذرانیم. برخی از ما به دنبال چیستی خود در رشته‌های مختلف اعم از زیست‌شناسی، معارف دینی، روانشناسی، فیزیک و… می‌گردیم. یکی از رشته‌هایی که به ما کمک می‌کند تا درک نسبی نسبت به برخی از رفتارهای انسان داشته باشیم، روانشناسی تکاملی است. نظریه روانشناسی تکاملی معتقد است که رفتار انسان امروزی تحت تأثیر تجربیات اجداد اولیه ما شکل‌گرفته است. شامپانزه‌ها نزدیک‌ترین اجداد مشترک زنده ما انسان‌ها هستند که ما با آن‌ها در بیش از 98 درصد دی ان ای خود اشتراک داریم. جهان شامپانزه‌ها از جهاتی شبیه به ماست و از جهاتی هم شبیه به ما نیست؛ اما این شباهت‌ها و تفاوت‌ها داستان‌هایی برای بازگو کردن دارند که گاهی فراتر از تصور معمول ماست. یکی از داستان‌ها تفاوت زنان و مردان ازنظر روانشناسی تکاملی است. تفاوت زنان و مردان هم در حیوانات و هم در انسان‌ها به چشم می‌خورد که این تفاوت‌ها در انسان‌ها باعث شکل‌گیری برخی تفکرات و باورها شده است. یکی از این باورها، در رابطه با رهبری زنان است. دیدگاه‌های متفاوتی در رابطه با رهبری زنان وجود دارد که در ادامه در رابطه با آن صحبت خواهیم کرد؛ اما پیش از ورود به بحث رهبری زنان ابتدا تفاوت زنان و مردان ازنظر روانشناسی تکاملی را بررسی خواهیم کرد.

انسان در قلمرو جانوران قرارمی گیرد و در شاخه مهره‌داران است. انسان در رده پستانداران است و در خانواده انسانیان به گونه خردمند (sapiens) تعلق دارد. راسته انسان سانان شامل شامپانزه‌ها، گوریل‌ها، انسان‌ها و اورانگوتان‌ها است. این دسته‌بندی‌ها در علم زیست‌شناسی صورت گرفته است و به ما نشان می‌دهد که ما با موجودات نام‌برده شده در یک راسته قرار داریم و برخی از ژن‌های ما مشترک است. علاوه بر مشترک بودن ژن‌های ما با موجودات نام‌برده، برخی از رفتارها و ویژگی‌های ما نیز با این موجودات مشترک است. در ادامه به بررسی این مشترکات خواهیم پرداخت.

فروید یک جمله معروف دارد که می‌گوید: «آناتومی سرنوشت است». این عبارت نشان می‌دهد که آناتومی بدن افراد، ویژگی‌های روانی و اجتماعی فرد را تعیین می‌کند. یکی از مشاهداتی که بر روی پرایمت‌ها (نخستی‌ها) انجام شد و نشان‌دهنده تفاوت زنان و مردان ازنظر روانشناسی تکاملی نیز بود، این مشاهده بود که کودکان پرایمت‌ها همانند کودکان انسان‌ها، اسباب‌بازی انتخاب می‌کنند. پرایمت‌هایی که هرگز هیچ کودک انسانی بینشان نبوده و تصویری از بازی یا اسباب‌بازی‌ها را ندیده بودند، هنگامی‌که یک طیفی از اسباب‌بازی‌ها به آن‌ها داده شد نرها بیشتر ماشین و توپ را انتخاب و ماده‌ها بیشتر عروسک را انتخاب کردند و جالب است که ماده‌ها به‌طور مداوم جنسیت عروسک‌ها را بررسی می‌کردند؛ یعنی برای آن‌ها مهم بود که این بچه‌ای که قرار است آن‌ها نقش مادرش را بازی کنند، دختر است یا پسر.

در طبیعت هم بچه میمون‌های ماده، از سنگ و چوب برای خودشان عروسک درست می‌کنند و با آن عروسک بازی می‌کنند؛ همچنین آن‌ها برای یک‌تکه چوبی که به آن خزه چسبیده است هم لالایی می‌خوانند و اولین باری که مادر شدن را تجربه می‌کنند این تکه چوب را کنار می‌گذارند.

جنسیت بیولوژیک، همه تفاوت زنان و مردان را ازنظر روانشناسی تکاملی توجیه نمی‌کند ولی یک‌جهتی به ما می‌دهد و یک تمایل در ما ایجاد می‌کند. آن تمایل خودش را به این صورت نشان می‌دهد که نرها سعی می‌کنند از نرهای بالغ تقلید کنند و شبیه آن‌ها شوند و ماده‌ها نیز سعی می‌کنند از ماده‌های بالغ دیگر تقلید کنند و شبیه آن‌ها شوند. میمون‌های ماده اگر تنها رشد کنند صفات بیولوژیک مرتبط با جنس ماده را نشان می‌دهند اما مادران ناکارآمدی می‌شوند مثلاً نمی‌توانند فرزند شیرخوارشان را برای شیر دادن مقابل سینه خود قرار دهند درحالی‌که میمون‌های ماده‌ای که با ماده‌های بالغ همانندسازی می‌کردند، مادران کارآمدتری بودند. این تفاوت زنان و مردان ازنظر روانشناسی تکاملی در ما انسان‌ها نیز قابل‌مشاهده است بدین‌صورت که پسران شروع به همانندسازی با پدران خود می‌کنند که فروید آن را عقده ادیپ نامید و همچنین دختران هم همانندسازی با مادران خود می‌کنند که فروید آن را عقده الکترا نامید.

اما در مقابل این دیدگاه بیولوژیکی، بسیاری از تفاوت‌های زنان و مردان ازنظر روانشناسی، صرفاً فرهنگی‌اند یعنی انتظارات محیط از کودک در همان لحظه تولدش رقم می‌خورد. جنسیت کودک است که تعیین می‌کند از اکنون به بعد چه رفتارهایی از او توقع می‌رود و او در مقام دختر و پسر باید واجد چه شرایطی باشد. برای مثال ترجیح رنگ آبی و صورتی. این دورنگ صرفاً یک قرارداد صنعت اسباب‌بازی بود و در دوره تمدن‌های قبل برعکس بود؛ یعنی لباس پسران صورتی و لباس دختران آبی بود. در دوران قدیمی‌تر هم همان‌طور که در برخی آثار نقاشی‌ها مشاهده می‌کنیم، مردان فرانسوی کفش‌های پاشنه‌بلند می‌پوشیدند و کلاه‌گیس بر سر می‌گذاشتند و همچنین لباس‌هایی می‌پوشیدند که گلدوزی شده بود و عطرهایی می‌زدند که امروزه آن عطرها زنانه تلقی می‌شود.

اگر بیاییم صفات و ویژگی‌های افراد یک جامعه جانوری را روی یک نمودار رسم کنیم، یک نمودار زنگوله‌ای برای جنس نر به وجود می‌آید و یک نمودار زنگوله‌ای دیگر برای جنس ماده و این دو نمودار تا حدودی باهم همپوشانی دارند. این توزیع که نشان‌دهنده تفاوت‌های زنان و مردان ازنظر روانشناسی تکاملی نیز هست به ما می‌گوید که قسمت عمده جمعیت نرها و ماده‌ها در نوک قله نمودار زنگوله‌ای شکل قرارمی‌گیرند و صفاتشان تا حدود بسیار زیادی شبیه باهمجنسان خودشان است اما در چپ و راست نمودار جایی که زنگوله باریک می‌شود یک عده هستند که صفاتشان به‌شدت با یکدیگر تفاوت دارد و هیچ نوع همپوشانی ندارند؛ بنابراین برای بیشتر افراد این جمعیت می‌توان این‌گونه فکر کرد که صفات به‌صورت کامل از همدیگر جدا نیست یعنی درواقع هیچ کجای علم بیولوژی ننوشته‌اند که مردها نباید اتو بکشند، بچه‌داری کنند، غذا بپزند و دیگر صفاتی که ما به‌طور سنتی به زن و مرد اختصاص می‌دهیم، هیچ تقسیم‌بندی بیولوژیکی کاملی در مورد آن وجود ندارد. در این نمودار هم برخی از میمون‌های ماده رفتاری پسرانه‌تر و برخی از نرهای آن‌ها رفتاری دخترانه‌تر داشتند. به عقیده یونگ تجربیات باستانی موجود در ناهشیار جمعی (نوع بشر به‌صورت جمعی به‌عنوان یک‌گونه، تجربیات گونه انسان و پیش از انسان را در ناهشیار جمعی اندوخته می‌کند و این میراث به هر نسل جدید انتقال‌یافته است و در عمیق‌ترین سطح روان ما است) به‌وسیله موضوعات و الگوهای تکرارشونده‌ای جلوه‌گر می‌شوند که او آن‌ها را کهن‌الگوها نامید. کهن‌الگوها با تکرار شدن در زندگی نسل‌های پی‌درپی، بر روان ما نقش بسته‌اند و در رؤیاها و خیال‌پردازی‌ها ما آشکار می‌شوند. یونگ پنج کهن‌الگو را مطرح کرد که در اینجا به دوتا از مهم‌ترین آن‌ها بانام‌های «آنیما» و «آنیموس» می‌پردازیم. در سطح روان‌شناختی، هر جنس خصوصیات، خلق‌وخوها و نگرش‌های جنس دیگر را به خاطر قرن‌ها زندگی کردن باهم آشکار می‌سازد. روان زن جنبه‌های مردانه را نیز در بردارد که یونگ آن را کهن‌الگو آنیموس نامید و همچنین روان مرد حاوی جنبه‌های زنانه است که یونگ آن را کهن‌الگو آنیما نامید. این ویژگی‌های جنسی متضاد به سازگاری و بقا گونه کمک می‌کنند. کهن‌الگوها ما را آماده می‌کنند تا برخی از ویژگی‌های جنس مخالف را دوست داشته باشیم؛ این ویژگی‌ها، رفتار ما را با توجه به جنس مخالف هدایت می‌کنند. یونگ تائید کرد که آنیما و آنیموس هر دو باید ابراز شوند. مرد باید علاوه بر خصوصیات مردانه خود، خصوصیات زنانه خویش را نیز ابراز کند و زن باید همراه با خصوصیات زنانه خود، خصوصیات مردانه‌اش را نشان دهد. در غیر این صورت، این جنبه‌های حیاتی، نهفته می‌مانند و رشد نمی‌کنند.

تفاوت زنان و مردان ازنظر روانشناسی تکاملی و ارتباط آن با رهبری زنان

مسئله برابری جنسیتی در پرایمت‌ها و ارتباط آن با رهبری زنان

در پرایمت‌ها برابری وجود ندارد. نرها برای خودشان یک آلفا دارند. آلفا یک نری است که از سایر هم نوع‌هایش چه ازلحاظ رفتاری و چه از لحاظ جثه قوی‌تر است و بقیه تا حدودی تابع‌اش هستند و ماده‌ها نیز در بین خودشان یک آلفا دارند که به آن ماده آلفا گفته می‌شود. نر آلفا و ماده آلفا شدن صرفاً با خشونت، قلدری، وحشت‌افکنی اتفاق نمی‌افتد بلکه نر آلفا یا ماده آلفا مقدار زیادی دیپلماسی، عدالت، انصاف و خوش‌خلقی چاشنی کارشان است تا بتوانند موردقبول جامعه قرار بگیرند و رهبری جامعه را به دست بگیرند. خیلی از رفتارهای انسانی شباهت جالبی به معادل جانوری‌شان دارد. یکی از این شباهت‌ها انتخاب یک فرد به‌عنوان آلفا میان ما انسان‌ها یا به‌اصطلاح انسانی، انتخاب رهبر است؛ اما چگونه یک قبیله یا یک گروهی از مردم رهبر خود را انتخاب می‌کنند و قدرت را به دست او می‌سپارند؟

در قبایل شکارچی اولیه، در میان اسکیموها آن فردی رهبری را به دست می‌گرفت و به اوج قدرت می‌رسید که به دیگران شکار کردن را یاد می‌داد و کمکشان می‌کرد تا بتوانند فک‌ها و شیرهای دریایی را شکار کنند. آن فردی که در بین گروه منافع دیگران را به‌خوبی تشخیص می‌داد، بهتر منافع جمع را تأمین می‌کرد و راه‌حل‌های بهتری می‌داد و متوجه می‌شد درواقع گروه چه نیازهایی دارند، قدرت بیشتری میان جمع می‌گرفت. امروزه ما نیز صرف‌نظر از جنسیت فرد، به دنبال رهبری هستیم تا همدلی بالایی داشته باشد و بتواند منافع مردمانش را درک کند و به سمت‌وسوی تأمین آن نیازها گام بردارد؛ اما سؤالی که شاید ذهن ما را درگیر خودش کند این است که شاید جنسیت در رهبری هم نقش داشته باشد و رهبری مردان حتی بهتر از رهبری زنان باشند، اما هنگامی‌که یک رهبر ویژگی‌های مطلوب را داشته باشد در این زمان آیا جنسیت اش اهمیتی دارد؟ آیا فارغ از جنسیت، افراد می‌توانند تا انتهای دوران رهبری‌شان ویژگی‌های مناسب رهبری را حفظ کنند؟

سه دیدگاه متداول درباره رهبری زنان وجود دارد:

۱. عدم توانایی رهبری زنان

۲. عدم توانایی زنان در رهبری

۳. زنان هم توانمندند و هم علاقه‌مند به مقوله رهبری زنان اند ولی سقف‌های شیشه‌ای، یعنی موانع نامرئی، تبعیض و کلیشه‌های جنسیتی مانع از رسیدن آن‌ها به قدرت می‌شود.

فارغ از آنکه به کدام‌یک از این دیدگاه‌ها معتقد باشیم به نظر می‌رسد می‌توانیم در یک باور به توافق برسیم، اینکه دریک محیط آرمانی آنچه اهمیت دارد برخورداری از تخصص، تجربه، مهارت و شایستگی است که تمامی این ویژگی‌ها خارج از مقوله جنسیت و رهبری زنان و مردان بوده و همه افراد به‌تناسب این توانمندی‌ها قادر خواهند بود که به عرصه‌های مدیریتی واردشده و در آن پیشرفت کنند. در میان مدیران و رهبران دو نوع رهبری داریم: رهبران عصبانی و رهبران ملانکولیک.

رهبران عصبانی معمولاً بیشتر وقت‌ها داد می‌زنند، ترس ایجاد می‌کنند، به افراد فحش می‌دهند و افراد را وادار به کار می‌کنند. در مقابل رهبران ملانکولیک احساس ترحم و همدلی بالایی دارند و همچنین می‌توانند همبستگی بیشتری در گروه ایجاد کنند.

دیوید اوئن (David Owen) وزیر خارجه بریتانیا که در سال‌های ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹ به فعالیت پرداخت، در طی تحقیقی رئیس‌جمهوران و وزیران انگلیس به‌خصوص تونی بلر، لوید جرج، جرج دبلیو بوش و مارگارت تاچر را موردبررسی قرارداد و دریافت که این رهبران در ابتدا رهبری ملانکولیک داشتند، بسیار همدل بودند و هیجانات دیگران را به‌خوبی درک می‌کردند اما به‌تدریج هر چه آن‌ها قدرتمندتر شدند، احساسات دیگران را درک نمی‌کردند و گویی رهبری آن‌ها به سمت رهبری عصبانی میل پیدا کرد. اوئن نام این پدیده را «سندرم هوبریس» نامید. این سندرم نشانه مسمومیت باقدرت است و هرچه افراد قدرتمندتر می‌شوند دیگر هیجانات و نگاه‌های دیگران را متوجه نمی‌شوند. حتی افراد مشهور دیگری مانند هیلتر، استالین، صدام هم در ابتدا رهبری ملانکولیک داشتند اما هرچه قدرتمندتر می‌شدند نوع رهبری‌شان به سمت رهبری عصبانی میل می‌کرد و این خاصیت قدرت است. تحقیقات نشان داده‌اند که هرچه درجه قدرت در افراد بالاتر می‌رود، قانون‌شکنی، نقض اخلاقیات، کاهش همدلی، بی‌توجهی به دیگران نیز بیشتر می‌شود.

اما مواردی که یک رهبر دارای قدرت را قدرتمندتر می‌کند و قدرتش را پایدار می‌کند عبارت‌اند از: همدلی، بخشندگی، بیان سپاس و تشکر و درنهایت داستان‌گویی مؤثر. فردی که همدلی بالایی دارد و دیگران را بهتر درک می‌کند می‌تواند با این کار قدرتش را تثبیت و تقویت کند. وقتی حلقه‌های قدرت در حال شکل‌گیری است فرد هرچه بخشنده‌تر باشد و کمتر به فکر منابع شخصی‌اش باشد با این کار نیز می‌تواند بر قدرتش بیفزاید. زمانی که یک رهبر قدردان زحمات دیگران باشد و از دیگران بابت انجام وظایفشان تشکر کند این رفتار نیز می‌تواند قدرت افراد را افزایش دهد و درنهایت داستان‌گویی مؤثر است که افراد یک گروه را متحد می‌کند. رهبرانی که به‌خوبی می‌توانند داستان‌هایی را روایت کنند که دردها و ناکامی‌ها و آرزو و آمال زیردستان را به‌خوبی بیان کنند می‌توانند صاحب نفوذ و قدرت بیشتری شوند.

با توجه به تفاوت‌های زنان و مردان ازنظر روانشناسی تکاملی و سبک‌های رهبری ذکرشده، به نظر می‌رسد در مقوله رهبری زنان بیشتر از رهبری مردان استراتژی‌های رهبری ملانکولیک، تحول‌گرا و مشارکتی مشاهده‌شده است. علت این امر را می‌توان در تکامل انسان مشاهده کرد. روند تکاملی انسان از گذشته تاکنون باعث برخی تغییرات در ویژگی‌های زنان و مردان شده است که یکی از مهم‌ترین آن، تغییر در همدلی زنان است. در گذشته‌های دور زنان در کنار مردانشان به شکار می‌رفتند و کمتر به کارهای خانه می‌پرداختند گویی برای حفظ بقاءشان نیاز داشتند تا مردانه‌تر عمل کنند. با پیدایش گندم و روی آوردن انسان‌ها به گندم خواری، زنان خانه‌نشین شدند و جهت تولید نیروی انسانی بیشتر برای کشت و کار در مزرعه‌های گندم، شروع به زادوولد بیشتر کردند و ویژگی‌های مادرانه خود را پرورش دادند. یکی از مهم‌ترین این ویژگی‌ها همدلی بود. زنان با همدلی بالا در خانه، توانستند اعضای خانواده را مدیریت و متحد کنند. با توجه به مواردی که در رهبری ملانکولیک ذکر شد همدلی در زنان که مهم‌ترین ویژگی یک رهبر موفق است بیشتر به چشم می‌خورد. درنهایت می‌توان گفت مهم‌ترین عنصر رهبری یعنی همدلی در زنان بالاتر بوده و همین ویژگی می‌تواند زنان را تبدیل به رهبرانی کارآمد و مؤثر در آینده‌ای نه‌چندان دور بکند. درنهایت امیدواریم تا در آینده هر فردی فارغ از جنسیتش در جایگاهی که شایستگی‌اش را دارد قرار بگیرد و آینده روشنی را رقم بزند.

نویسنده: فریما جمشیدی

درباره مجله بهروان

بهروان در زمانه ‌ای که خواندن مجله به ‌دست فراموشی سپرده شده است، تولد یافت. دو ماهنامه ‌ای روانشناختی با نگاهِ بین‌ رشته ‌ای که تلاش برای حرف‌ های تازه و نو داشته و دارد. بهروان در هر شماره به ‌یک موضوع می ‌پردازد و آن را در حوزه ‌های مختلف با عینک روانشناسانه می ‌نِگرد. بهروان تلاش دارد گاه با زبانِ روایت از نمونه ‌های قبلی روانشناسی خود فاصله گیرد و به ‌یک مفهوم جدید تلنگر بزند تا به مذاق مخاطب خوش بیاید و شاید به تأمل وا داردش. بهروان در دورانی که محتوای روانشناسی به‌ وفور، پراکنده و سطحی بود، مایه ‌ی روانشناختی و واقع ‌بینانه را که مطابق بر آموزه‌ های اصیل است، به مخاطب ارائه می‌ دهد. بهروان تلاش کرده دستِ نویسندگانش را برای فکرهای نو و حرف ‌های تازه باز بگذارد تا خلاقیت بیش از پیش در صفحه ‌ها و بخش‌ ها و شماره ‌های خود را نشان دهد. بهروان، هنوز چهار دست ‌و‌ پا راه می ‌رود. هنوز قوام نیافته و آروزهای بزرگ ‌تر در سر دارد. بهروان از سینما تا سیاست، از ورزش تا ادبیات، از فلسفه تا زیست ‌شناسی، از معماری تا علوم‌ شناختی و از زبان ‌شناسی تا اقتصاد در هر شماره حرف می ‌زند و می‌ کوشد حوزه‌ های گفته ‌شده را به روانشناسی پیوند بزند. یک پیوندِ معنادار، بین‌ رشته ‌ای و خدا را چه دیدیم شاید فرخنده.

تا به ‌حال بهروان در هشت شماره با موضوعات ذهن، هوش، اوتیسم، شادی، عشق، مدرسه، دانشگاه و آینده انتشار یافته است. بهروان را شاید بشود در این جمله از شعر نیما خلاصه کرد:

«آن گُل زودرس چو چشم گشود به لَبِ رودخانه تنها بود»

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن