مجله شماره پنجم: مدرسه
معلمها میتوانند برای تقویت فضای کلاس و یادگیری دانش آموزان زمان و راههای زیادی برای استفاده از موسیقی پیدا کنند. موسیقی بر الگوی امواج مغزی تأثیر میگذارد و فعالیت مغز را کند یا تند میکند.
بعضی معلمها گزارش دادهاند که موسیقی کلاسیک دانش آموزان را آرام و ساکت میکند درحالیکه مارشهای نظامی گویی تأثیر انرژیزا دارند. استفاده از موسیقیهای مختلف، توانایی شاگردان را برای تحلیل صدا و الگوهای موسیقیایی بیشتر کرده و درک آنها را از نحوه برقراری ارتباط آهنگسازان توسط موسیقیشان بالاتر میبرد. همچنین مشاهدات، نشاندهنده آن است که مهارتهای تحصیلی، همراه با آواز و فعالیتهای موزیکال تقویت میگردد و درک شنوایی غیرکلامی و کلامی و تشخیص خواندن و هجی کردن نیز افزایش مییابد. آوازها، فعالیتهای موزون و آهنگین میتواند در غنی کردن خزانه لغات مؤثر باشد.
سخن سردبیر
من هنوز هم خواب مدرسه را میبینم. پشت نیمکت نشستهام. میدانم خواب هستم. همکلاسیها انگار خبر ندارند و نمیدانند دوران مدرسه سالهاست به اتمام رسیده. توی حال خودشان هستند. مثل همیشه به سروکله هم میکوبند. مات، مبهوت و ترسیده به در کلاس نگاه میکنم.
چرا سراغ مدرسهرفتهایم؟ پاییز آمده. مهر است و مدارس مثل همیشه باز میشوند. مدرسه جایی است که هرکدام مان حدود دوازده سال از عمرمان را ر آن گذراندهایم؛ خوب یا بد، خاطرهانگیز یا ناخوش، مفید یا بیهوده. در مدرسه درس خواندیم، بزرگ شدیم، دوست پیدا کردیم و یاد گرفتیم. «تغییر» را یاد گرفتیم. شکست و پیروزی را آموختیم. حساب بردن را آموختیم. آموختیم خیلی از درسها شاید هیچوقت به دردمان در زندگی نخواهند خورد. زنگ تفریحها نفس کشیدیم و بازی کردیم دیگر میدانیم مدرسه چه قدرها بر ما اثر گذاشته و بر آنهایی که اکنون میروند تأثیر میگذارد. چه روزهایی که در آن از اضطراب جان به لب شدیم و شاید روزهایی هم بوده است که دوست داشته باشیم به آن برگردیم من هر بار به دوران مدرسه و آدمهایش فکر میکنم به نظرم میآید بر ما خیلی خوب نگذشته است. درست مثل سینمای کیارستمی درباره مدرسه و آدمهای آن. شاید خیلیهایمان احمد «خانه دوست کجاست» بودهایم. مضطرب، متعهد و ترسان. گاه به برخی از آدمهای توی مدرسهمان که فکر میکنم هیچ سر درنمیآورم به چه دلیل آن رفتارها را با ما داشتهاند؟ دلم میخواهد یکبار آنها را روبهرویم بنشانم، برایشان چای بریزم، یاد گذشتهها کنیم و سرانجام بگویم من روانشناسی خواندهام آقا، کار روانشناسی هم کردهام، اجازه؟ اما هنوز سر درنیاوردهام چرا و به چه دلیل آنقدر ما را آزردید؟
شماره پیش رو قرار نیست خیلی شکوه و ناله از دوران مدرسه باشد. برعکس، تلاشمان تبیین روانشناختی و ارائه ایده و راهکارهای بینرشتهای در باب مدرسه است تا یکی دو دهه پیش، اگر به برخی مدیران مدرسه میگفتید بیایید از روانشناس در مدرسهتان بهره ببرید، ابرو بالا میانداختند و با هزار حربه، محترمانه به شما «نه» میگفتند. امروزه، حداقل در مدارس غیردولتی وجود و حضور روانشناسی حس و دیده میشود. سراغ مدرسهرفتهایم چون وقتی به گذشته نظر میاندازیم کمان میکنیم از دل دوازده سال دوره دانشآموزی، روزهایی اندک به چشم میآید برای تصویرسازی يك خاطره خوش، خوب و مفید شعار و فریاد ما در شماره ۵ این است:
«بیایید به مقطع دبستان توجه کنیم.»
بیایید راجع به آن تأمل و دربارهاش کارکنیم. به این فکر کنیم چطور میشود برای سلامت روان دبستانیها کارکرد؟ باور کنید میشود دانش آموزان سالهای بعد، هرچند اندک به هنگام بزرگسالی وقتی خواب مدرسه را میبینند دیگر به در کلاس نگاه نکنند. به اینکه وقتی بوی نارنگی آمد، دلشوره نگیرند و وقتی قطعه «بازآمد بوی ماه مدرسه» را شنیدند حالی به حالی نشوند. معلوم نیست خواب های مدرسه چه وقت تمام میشوند. روی جلدمان به عباس کیارستمی که هنوز باور نکرده ایم از میانمان رفته، اختصاص دادهشده است و درباره سه فیلم از آثار او که با موضوع مدرسه است، پرداختهایم. مدرسه جایی است که شاید روزی به آن برخواهیم گشت شاید بهعنوان معلم، شاید به نقش پدر مادر و شاید هر چهار سال یکبار برای رأی دادن. امروزه بچهها خوشحالترند، مشقها کمترند، نمرات جای خودشان را به ارزیابیهای کیفی میدهند و شاید در آینده نهچندان دور فرصت یادگیری برای همه دانش آموزان برابر بشود. آرزوی این شمارهمان راجع به کنکور است. میشود روزی بیاید و ببینیم کنکور برداشتهشده؟ و ما زندهایم و امیدوار. این شماره را با نهایت احترام به «توران میر هادی» تقدیم میکنیم. اویی که نشد بشناسیمش تا قدرش را بدانیم.
درباره مجله بهروان
مجله بهروان، مجلهای بین رشته است که با نوآوری خود بین رشته روانشناسی و سایر حوزه ها اعم از هنر، ورزش، ادبیات، جامعه شناسی، سیاست و … پیوند بر قرار کرده است. مجله بهروان در هر شماره ای به یک موضوع مشخص، در بخش های متفاوت می پردازد و به آن موضوعات با عینک روانشناسی می نگرد. مجله بهروان زمانی متولد شد که خواندن مجله به دست فراموشی سپرده شده بود. مجله بهروان ما برای اینکه خودش را به اطرافیان اش نشان دهد، نیازمند ذهن باز اطرافیان برای باور کردنش بود. خدا را شاکریم که اطرافیان اش باهوش بودند و مجله بهروان را باور کردند. روزگار گذشت و ما شاهد رشد مجله بهروان مان بودیم که ناگاه نگران شدیم که مبادا مجله بهروان با در انزوا رفتن و سکوت کردنش دچار اتیسم شده باشد. بررسی کردیم و خیالمان راحت شد که مجله بهروان ما اتیسم ندارد و شاد شدیم. آنقدر شاد شدیم که تصمیم گرفتیم شادیمان را با مردم به اشتراک بگذاریم. روزها سپری شدند و مجله بهروان ما بزرگ و بزرگتر شد. آنقدر بزرگ شد که عشق ورزیدن را آموخت و عاشق شد، عاشق یادگیری. او آنقدر عاشق بود که تصمیم گرفت به خاطر عشق اش به مدرسه برود و خودش را بسازد. مجله بهروان ما یک سری به مدرسه زد، درس خواند و چون باهوش بود خیلی سریع مدرسهاش را تمام کرد و وارد دانشگاه شد. وارد دانشگاه شد تا شاید بتواند آیندهاش را بسازد. آیندهای درخشان که قرار است سرشار از تغییرات شگرفی برایش باشد. امیدواریم مجله بهروان ما بتواند با تغییرات مسیر زندگیاش سازگاری کند و به تغییرات مثبت زندگی اش متعهد باشد. به امید اینکه مجله بهروان ما بتواند روزگار خوشی را برای خود و خوانندگان اش بسازد.