ای الهه ی موسیقی!
در من فرود آی
و از طریق من داستان را روایت کن.
داستان آدمی که در همه ی روش های ستیزه ماهر شده بود.
و سرگردان، سال ها به هدر رفت تا پایان!
صف طویل محکومان، با آن سیاه و سفید محتوم که لباسی ست بر تن آن ها. اندازه ی قامت آن ها و به اندازه ی زندگی و مرگ چند نسل از پدران آن ها. می کوبند بر سنگ های زمخت بی هدف. با مچ های گره شده در زنجیرها. زنجیر به زنجیر. کلنگ هایی که فرود می آیند بر سنگ ها. سنگ های سفت می سی سی پی. در می سی سی پی یا باید سفید باشی یا روزگارت سیاه خواهد بود. اینجا دهه ی سی میلادیست در جنوب آمریکا. می سی سی پیِ غمگینی که می شناسم. برادران هنوز مشغول کارند. خدا را شکر برده داری تمام شده و حالا زندانی هستیم! زندانی ها را می برند در بیابان، با کلنگی در دست و کلاهی بر سر، تا بکوبند بر سنگ. پا به پای هم، در زنجیر. زنجیری به درازای تاریخ پدرانشان. در هم گره خورده و تو در تو. به سفتی سنگ ها. الهه ی موسیقی عنایتی بنما! خدا را شکر بلوز هست. هنوز هست. برادران با هم بخوانیم:
« یه روز کلانتر به معاونش کن برو و لازاروس را برام بیار، زنده یا مرده … معاون گفت من با لازاروس در نمی افتم، مرد خطرناکیه!»
این همان لازاروسی ست که پس از چهار روز از مرگش مسیح از گور برگرداند؟ لازاروسِ یوحنا؟ حالا شاید انقدر قوی شده که نمی شود با او درافتاد. به جایش می توان همان مظنونین همیشگی را آورد و پای در زنجیرشان کرد! راحت تر است. به هرحال بلوز همه را زنده می کند بار دیگر. بلوز غمگین دوست داشتنی. موسیقی سیاهان. مثل رگه های سفید بلوز زندانیان، تابیده در بافت سیاه لحظاتشان. مثل نوری در سیاهی. مثل سیاه و سفید کم رمق ابتدای فیلم: «ای برادر کجایی؟»
نویسنده: مهدی آبایی
ادامه مطلب را در بهروان شماره سوم شادی بخوانید.
خرید از سایت: behravanmag.com
نسخه الکترونیکی: jaaardotcom
خرید حضوری: پیشخوان دکه ها و کیوسک های روزنامه فروشی و کتاب فروشی های نشرچشمه