شماره یک: هوش

وقتی هوش جراحی شود، چه می‌ ­شود!

وقتی هوش جراحی شود، چه می شود!

وقتی هوش جراحی شود، چه می‌­ شود!

هر اندازه بشر در گذر تاریخ پیش می‌ رود نیاز او به مجهز کردن خود به امکانات و قابلیت‌ های متعدد بیشتر می‌ شود. در روزگار نه‌ چندان دور انسان دریافت که به‌ زودی نیاز او به باسواد شدن هم­پای نیازهای اساسی‌ اش قرار خواهد گرفت و همان اندازه که به غذا و سرپناه احتیاج دارد خواندن و نوشتن برایش حیاتی خواهد بود. اکنون پس از گذشت بیش از یک سده به تجربه دریافته است که توانایی خواندن و نوشتن شاید هم‌ ردۀ نیاز به هوا برای تنفس باشد؛ به‌ مراتب ابتدایی‌ تر از غذا و سرپناه. اکنون با پیشرفت تکنولوژی و بافته‌ شدن آن در تار و پود زندگی بشر قرن بیست‌ و یکم، دستیابی به سطوح عالی‌ تر علم و هوش ، دغدغۀ غالب افراد در گوشه و کنار کرۀ خاکی شده است و شاید همین موضوع همۀ نورهای صحنه را روی ستار هوش متمرکز ساخته است. به نظر می‌ رسد این ستارۀ نوجوان قصد دارد همچنان بر روی صحنه به درخشش خود ادامه دهد.

همۀ ما در چند سال اخیر شاهد توجه بیش از پیش افراد برای تقویت هوش‌ بوده‌ ایم چنان‌ که رغبت روزافزون خانواده‌ ها برای تأمین آموزشی که مدعی پرورش هوش است گواهی بر این ماجراست. اما شاید برای تعداد زیادی از این والدین آینده‌ نگر همچنان این سؤال مطرح باشد که منظور از هوش واقعاً چیست. از آنجا که هنوز یک تعریف قطعی برای این سازه وجود ندارد شاید بتوان با یک بررسی مختصر تاریخی مفهوم آن را بهتر توضیح داد. با ورق‌ زدن صفحه‌ های تاریخ به‌ وضوح در می‌ یابیم که ظهور هوش در علم روانشناسی نوین محصول علم اقتصاد است. اندکی پیش­تر از صد سال پیش، زمانی که تحصیل در ایالات متحده و چند کشور دیگر اجباری شد، تنوع دانش‌ آموزان با بسترهای اجتماعی، فرهنگی و حتی ژنتیکی متفاوت منجر به رشد نرخ مردودی گردید و تکرار این رد شدن‌ ها به از دست رفتن بخش عظیمی از سرمایۀ کشورها منجر می‌ شد. سرانجام دولت‌ ها تصمیم گرفتند برای صرفه‌ جویی در منابع، آن دسته از دانش‌ آموزانی را که احتمال کسب موفقیت تحصیلی بیشتری داشتند از آن هایی که در این زمینه ناتوان بودند تفکیک کنند. آلفرد بینه و تئودور سیمون با هدف شناسایی افرادی که توانایی ذهنی لازم را برای تحصیل نداشتند و تفکیک‌ کردن آن ها از کسانی که عملکرد ضعیف تحصیلیشان صرفاً به دلیل مشکلات رفتاری بود نخستین آزمون هوش را طراحی کردند. بنابراین هوش به‌ عنوان نوزاد خوش‌ قدم رشتۀ روانشناسی که آن روزها با تمام توان به‌ سمت علمی‌ شدن می‌ شتافت ارمغان دیگری نیز داشت؛ امکان اندازه‌ گیری عملکرد عقلانی.

هنوز کام دانشمندان روانشناسی از این رویداد فرخنده شیرین بود که موضوع ناعادلانه‌ بودن ماده‌ های آزمون هوش مطرح شد. طی یک دادرسی مدنی که ۴ سال به طول انجامید گروهی پذیرفتند که ماده‌ های آزمون هوش نه نشانگر قابلیت‌ های عقلانی و توانمندی شناختی، که آشکار کنندۀ نابرابری‌ های اجتماعی و تأثیرات فرهنگی هستند. بنابراین استفاده از این آزمون‌ ها برای کودکان آفریقایی‌ تبار و آنهایی که زبان بومی دیگری داشتند به تعلیق درآمد. البته بخشی از این انتقادات بعدها در ۱۹۹۴ در کتاب منحنی زنگی که از پُرسر و صداترین کتاب‌ های تاریخ روانشناسی است توسط هرنستاین و موری پاسخ داده شد.

هوش عمومی یا هوش‌ های چندگانه؟ مسئله این است.

امروز پس از یک قرن بررسی، بحث و مجادله بر سر هوش و تعریف آن، نه‌ تنها میان تعاریف ارائه‌ شده از حوزه‌ های مختلف مانند روانسنجی، رشد، نوروسایکولوژی و پردازش اطلاعات، بلکه حتی در هر یک از این شاخه‌ ها نیز هنوز دانشمندان به یک اتفاق نظر بر سر تعریف این مفهوم دست نیافته‌ اند. اگرچه تا سه دهه پیش، بیشتر صاحب‌ نظران این حوزه وجود یک مؤلفه عمومی، مثل عامل g اسپیرمن یا عوامل گروهی ترستون را پذیرفته بودند و یا برخی مثل «کتل» کوشیدند آن را با جزئیات بیشتری (هوش سیال و متبلور) تعریف کنند، اما مطالعات دهه‌ های بعدی، از میانۀ مسیر راهشان را جدا کردند. گاردنر، اگر چه در عمل عامل عمومی را قبول داشت اما با معرفی هوش‌ های نه‌ گانه، افق جذاب‌ تری را پیش چشم علاقه‌ مندان به نمایش گذاشت. شاید شاخص‌ ترین ارزش کار گاردنر پا بیرون نهادن از محدودیت‌ های فرهنگی بود. همچنین در سال‌ های اخیر صحبت‌ کردن از انواع هوش‌ ها چون هوش هیجانی، هوش وجودی و هوش معنوی متداول گردیده و مورد توجه گروه‌ های مختلف افراد از عموم مردم تا جامعه‌ شناسان، سیاستمداران و حتی پزشکان قرار گرفته است.

از مفهوم هوش برداشت‌ های متفاوتی می‌ توان داشت و جهت شفاف شدن این مفهوم، معنای آن را واکاوی خواهیم کرد.

واژۀ هوش در فرهنگ لغت به معنای زیرکی، آگاهی، عقل، فهم، جان، روان و جوهر و اصل هر چیز یاد شده است. هوش در زبان انگلیسی با واژۀ inteligence شناخته می‌ شود و به معنای زیرکی، فراست، فهم، سنجش و آگاهی‌ست. مفهوم هوش در زبان انگلیسی مترداف‌هایی از کلمۀ understanding (درک کردن)، comprehend (دریافت کردن)، know (دانستن)، discerning (فهمیدن) است. ریشۀ این واژه به زبان لاتین inteligence بر می‌ گردد که به معنای قدرت فهمیدن است و برای اولین بار در قرن 12 میلادی از لاتین در زبان فرانسه به عاریت گرفته شد.

از آنجا که بسیاری از مفاهیم روانشناسی ریشه در متونِ فلسفی دارد، مفهوم هوش در فلسفه نیز از دیرباز چالش‌ برانگیز بوده و نظر فیلسوفان را به خود جلب کرده است اما نه به شکل امروزی. بنابراین نخستین افرادی که به خصوصیات هوش توجه کردند فلاسفه بودند و نه روانشناسان، اما طرح آن به گونه‌ ای روانشناختی امروز ویژۀ قرن بیستم است و با مراجعه به متون کتاب جمهوریت افلاطون در می‌ یابیم که یونانیان باستان هوش را ملاک انتخاب افراد شایسته برای احراز مشاغل حساس قرار می‌ دادند و اولین قدم‌ های اساسی برای مطالعۀ علمی هوش با تمایل به سنجش آن در آغاز قرن بیستم از سوی دانشمندان فرانسوی به نام‌ های آلفرد بینه و تئودور سیمون برداشته شد. با این‌ حال نگاهی گذرا به تاریخچۀ هوش نزد روانشناسان خواهیم انداخت.

رویکرد عملی آزمون‌ های ذهنی (بررسی هوش) از درون کارکردگرایان تولد یافت و سرآغاز این جنبش را جیمز مک کتل روانشناس آمریکایی می‌ دانند.

وی در مقاله‌ ای که در سال 1890 منتشر ساخت اصطلاح آزمون‌ های روانی (ذهنی) را ابداع کرد. اگر چه اصطلاح آزمون‌ های روانی را کتل آمریکایی ابداع نمود، آلفرد بینه، روانشناس فرانسوی اولین آزمون در ارتباط با توانایی‌ های ذهنی را ساخت. وی از شاخص‌ هایی که کتل انتخاب کرده بود استفاده نمود که به‌ عنوان سرآغاز هوش‌ آزمایی شناخته شد. وی معتقد بود که سنجش کارکردهای شناختی مانند حافظه، دقت درک مطلب و تخیل می‌ تواند در سنجش هوش مؤثر باشد.

در سال 1904 وزارت آموزش همگانی کشور فرانسه هیئتی را منصوب ساخت تا توانایی و یادگیری را در مدارس فرانسه بررسی کند، بینه و تئودور سیمون نیز در این هیئت منصوب شدند. این دو، انواع تکالیف عقلی را که بیشتر کودکان در مراحل مختلف می‌ توانستند در آن تسلط یابند بررسی کردند و همین پیش‌ زمینه‌ ای برای ساخت اولین آزمون هوش بود.

این آزمون شامل سی سؤال بود که به ترتیب دشواری رتبه‌ بندی شده بود و شامل قضاوت، درک مطلب، استدلال و تمرکز می‌ شد.

سه سال بعد مفهوم سن ذهنی (عقلی) با تجدید نظر در آزمون ذکر شده مطرح شد، و بینه و سیمون اظهار کردند سن عقلی سنی است که کودکان با توانایی متوسط می‌ توانند تکالیف مشخصی را انجام دهند.

پس از مرگ بینه آزمون‌ های هوش رو به افول نهاد و 35 سال پس از آن، آزمون‌ های هوش از فرانسه به آمریکا منتقل شد. هنری گو دارد برای اولین بار واژۀ آزمون‌ های هوش را به‌ کار برد. بعد از آن ترمن مفهوم هوش‌ بهر را اقتباس نمود. (این شاخص به‌ عنوان نسبت بین سن عقلی و سن تقویمی ضرب‌ در صد تعریف می‌ شود که ویلیام اشترن روانشناس آلمانی آن را تدوین کرد.)

آزمون استنفورد بینه چندین بار دیگر تجدید نظر شد، با گذشت سال‌ ها از آن همواره نیز مورد استفاده قرار می‌ گیرد.

آزمون‌ های هوش گروهی متأثر از جنگ جهانی اول برای سنجش هوش تعداد زیادی از داوطلبان جنگ برای طبقه‌ بندی و گمارش آنان به وظایف مناسب آزمون‌ های آلفا و بتای ارتش ابداع شد.

گرچه این آزمون‌ های ابداع‌ شده تأثیر مستقیم اندکی بر جنگ داشت اما تأثیر عمده‌ ای بر اعتبار روانشناسی داشت. روان‌ آزمایی به پیروزی خود در جنگ جهانی اول نائل شد و پیروزی‌ اش با پذیرش عموم حاصل شد. طولی نکشید که میلیون‌ ها کارمند، کودک و متقاضی دانشگاه با مجموعه‌ ای از آزمون‌ های هوش رو به‌ رو شدند.

امروزه روانشناسان مشغول فعالیت‌ اند تا آزمون‌ هایی بسازند که از سوگیری‌ های فرهنگی و نژادی به کنار بوده و تمام توانایی‌ های انسان را به‌ طور دقیق بسنجد.

در سال 1921 جلسه‌ ای بزرگ تشکیل شد که در آن از دانشمندان دعوت شد تا هر یک هوش را از دیدگاه خود تعریف کنند. در این جلسه 14 تن از کارشناسان دیدگاه خود را دربارۀ ماهیت هوش بیان می‌ کنند و هوش را بر اساس برخی فعالیت‌ ها از جمله توانایی تفکر انتزاعی، توانایی سازش با محیط، توانایی تطبیق یافتن با موقعیت‌ های جدید زندگی، توانایی علم‌ اندوزی و آگاهی فرد از جهان پیرامون تعریف می‌ کنند.

از آن زمان تا امروز در مورد تعریف هوش می‌ توان گفت تعریفی که نزد همگان مقبول باشد وجود ندارد و هوش یک سازۀ فرضی است نه یک خصلت عصب‌ شناختی آدمی؛ به سخن دیگر، هوش یک مفهوم ساختگی است که روانشناسان آن را برای سهولت ارتباط ابداع کرده‌ اند و در سالیان اخیر تعاریف هوش عمدتاً در یکی از این سه طبقه جای گرفته‌ اند:

  1. تعاریفی که بر سازگاری با محیط تأکید دارند.
  2. تعاریفی که بر توانایی یادگیری متمرکزند.
  3. تعاریفی که بر تفکر انتزاعی تأکید می‌ ورزند.

با تمام این توضیحات شاید بتوان کامل‌ ترین تعریف را از آن وکسلر دانست که هوش را مجموعه شایستگی‌ های افراد در تفکر عاقلانه، رفتار منطقی و سودمند و اقدام مؤثر در سازش با محیط دانست.

در کل، هوش مقوله‌ ای قابل‌ رؤیت یا احساس‌ شدنی نیست بلکه یک صفت فرضی و یک مفهوم انتزاعی و مجرد است و آثار آن مورد مطالعه قرار می‌ گیرد.

ادامه دارد…

نویسندگان: باران مرادی، الهام جوزی و آتنا سالاری

جهت خرید شماره هوش مجله روانشناسی بهروان اینجا کلیک کنید.

برچسب ها

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن