در پس جراحی هوش…
نویسنده: باران مرادی، الهام جوزی، آتنا سالاری
هوش مقولهای قابلرؤیت یا احساسشدنی نیست بلکه یک صفت فرضی و یک مفهوم انتزاعی و مجرد است و آثار آن مورد مطالعه قرار میگیرد پس ممکن است در برخی از موارد با تعاریف دیگر مترادف برداشت شود از آن سو، در ادامه به تفاوتهایی از این دست اشاره میشود.
هوش و تفکر:
هوش تغییرپذیر نیست اما تفکر تغییرپذیر است، هوش تا حدودی ژنتیکی است اما تفکر ژنتیکی نیست، هوش مهارت نیست اما تفکر مهارتی قابلآموزش است، هوش کیفیت و قابلیت توانایی حل مسئله است اما تفکر، پتانسیل دانستن برای حل مسائل روزمره است و در کل، تفکر، توانایی یافتن راهحل برای مشکل است اما هوش، سرعت ذهن است.
هوش و عقل:
هوش روابط بین پدیدهها را درک میکند درحالیکه کاری به خوب و بد آن ندارد ولی عقل ضمن درک این روابط، خوب و بد آنها را نیز تشخیص میدهد. هوش، زیرکی، آگاهی و شعور است و عقل، دریافتن، فهمیدن و نیروی ادراک است، پس میتوان گفت هوش مرتبهای از حوزۀ کارکردی عقل بهشمار میرود و بهعبارتی عقل را میتوان فراتر از هوش دانست.
هوش و استعداد:
برای درک نسبی تفاوت هوش و استعداد کافی است افراد مختلفی را با ضریت هوشی مشابه در شرایط و موقعیت یکسانی در معرض کسب یک مهارت خاص قرار دهیم، در این صورت متوجه خواهیم شد که این افراد از نظر کیفیت کسب آن مهارت تفاوتهایی خواهند داشت. در واقع استعداد، میزان نسبی پیشرفت فرد در یک فعالیت خاص را تعیین میکند اما هوش توانایی یادگیری و کاربرد مهارتهای لازم برای سازگاری با نیازهای فرهنگ و محیط فرد و نیز توانایی حل مسئله، و استعداد، عبارت است از قابلیت و توانایی خاص در یادگیری همراه با بروز قابلیت شخصی و انجام ماهرانۀ یک کار خاص.
خرد و هوش:
خرد به معنای توانایی در اختیار قضاوت درست و عادلانه و باکیفیت است و برای تصاحب این توانایی بیش از همه کسب دانش، تجربۀ زندگی و صداقت و شهامت نیاز است اما هوش به معنای سرعت در محاسبات و بهدستآوردن نتیجۀ مورد انتظار در کمترین زمان ممکن است.
هوش و حافظه:
هوش عبارت است از توانایی یکپارچۀ فرد در عمل کردن عامیانه، تفکر منطقی و توانایی کنار آمدن با محیط بهگونهای مؤثر، اما حافظه فرایندی ذهنی است که شامل مراحل رمزگردانی، اندوزش و بازیابی اطلاعات است.
هوش و خلاقیت:
هوش و خلاقیت با هم تفاوتهایی دارند. لزوماً هر انسان باهوشی خلاق نیست افرادی که هوش پایینتر از متوسط دارند نمیتوانند خلاق باشند؛ در واقع هوش یکی از پیشنیازهای خلاقیت است.
اکنون میتوان جهت کامل شدن مبحث هوش، به بررسی آن در رویکردهای مختلف روانشناسی پرداخت. مفهوم هوش چندان در مکاتب مختلف مورد پذیرش قرار نگرفت. تنها چند رویکرد به تبیین و تشریح آن پرداختند که در ادامه آنها را بررسی خواهیم کرد.
هوش از دیدگاه رفتارگرایی:
از دیدگاه رفتارگرایی شاید جامعترین تعریف در زمینۀ هوش را «ثورندایک» داشته باشد. وی فعالیتهای هوشی را در سه گروه جای داده است: 1- هوش عینی 2- هوش انتزاعی 3- هوش اجتماعی. به نظر وی، هوش، استعداد یادگیری و مورد استفاده قرار دادن آموختهها در سازگاری با اوضاع تازه و حل مسائل جدید است و بهعبارتدیگر، هوش قابلیت تغییر یا انعطاف در سازگاری است. وی معتقد است که هوش ترکیب استعدادهای اولیۀ ذهنی است؛ استعدادهایی مانند فهمیدن معانی الفاظ، تصور و تجسم روابط مکانی،استعداد مکانی و استعداد یادآوری.
هوش از دیدگاه شناختی:
ژان پیاژه روانشناس سوئیسی اولین بار در حین کار در آزمایشگاه بینه به هوش و رشد هوشی علاقهمند شد. او خیلی علاقه داشت بداند چرا بعضی از کودکان به آزمون هوش بینه پاسخ اشتباه میدهند. وی معتقد بود برای درک ماهیت هوش باید در دو بُعد تحقیق کرد:
1- مانند بینه باید عملکرد یا رفتار فرد را به دقت مشاهده کرد.
2- بررسی کرد که چرا فلان رفتار را انجام میدهد.
از دیدگاه پیاژه، هوش عبارت است از توانایی ایجاد کنش متقابل و کارا با محیط، زیرا محیط هر فرد وضعیت خاصی بر او تحمیل میکند و در نتیجه رشد شناخت هر فرد محدود به فرایندهای عام رشد ذهن و محدود به تجارب خاص اوست.
هوش از دیدگاه انسانگرایی:
از منظر انسانگرایی، هوش بهعنوان نشانگر قابلیت ذهنی برای انجام امور مشخص، چندان ارزشمند به نظر نمیرسد. بهنوعی همان نقد ناشی از تبعیض فرهنگی به این مقوله وارد است. انسانگرایی با تجارب اصیل نوع انسان بهعنوان یک اشتراک جهانی مرتبط است. بنابراین مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و آنچه که محصول آنهاست در این نگرش فاقد اصالت هستند.
هوش از دیدگاه فرهنگی – اجتماعی:
درست در نقطۀ مقابل، رویکرد فرهنگی- اجتماعی است که معتقد است ساختار اجتماعی و فرهنگی در هر برش جغرافیایی است که ادراک، شیوۀ پردازش و رفتار فرد را متمایز میسازد. آنچنانکه فروم تأکید میکند بعضی مفاهیم در برخی فرهنگها مطلقاً غیرقابلاندیشیدن هستند. یعنی اگرچه مواد آنها در ناهشیار گونۀ انسان وجود دارد اما فرهنگ یک جامعه ممکن است مسیر ورود این مفاهیم از ناهشیار به آگاهی هشیار را مسدود کند. حال این سؤال پیش میآید که انواع هوش کدام است؟
با توجه به نظرات هوارد گاردنر، هوشهای چندگانه هفت راه مختلف برای نشان دادن قابلیت فکری هستند که یکبهیک آنها را مورد بررسی قرار میدهیم:
هوش دیداری- فضایی:
این نوع هوش توانایی و قدرت درک پدیدههای بصری است. افراد دارای این نوع هوش، گرایش دارند که با تصاویر فکر کنند و برای بهدستآوردن اطلاعات، نیاز دارند یک تصویر ذهنی واضح ایجاد کنند. آنها از نگاه کردن به نقشهها، نمودارها، تصاویر، ویدئو و فیلم خوششان میآید.
مهارتهای آنها شامل موارد زیر است:
حس جهتشناسی خوب، طراحی، نقاشی، ساختن استعارهها و تمثیلهای تصویری (احتمالاً از طریق هنرهای تجسمی)،دستکاری کردن تصاویر، ساختن پازل، خواندن، نوشتن، درک نمودارها و شکلها، ساختن، تعمیر کردن و طراحی وسایل عملی، تفسیر تصاویر دیداری.
شغلهای مناسب برای این افراد عبارتند از:
دریانورد، مجسمهساز، هنرمند تجسمی، مخترع، کاشف، معمار، طراح داخلی، مکانیک، مهندس.
هوش منطقی- ریاضی:
هوش منطقی-ریاضی یعنی توانایی استفاده از استدلال، منطق و اعداد. این یادگیرندهها بهصورت مفهومی با استفاده از الگوهای عددی و منطقی فکر میکنند و از این طریق بین اطلاعات مختلف رابطه برقرار میکنند. آنها همواره در مورد دنیای اطرافشان کنجکاوند، سؤالهای زیادی میپرسند و دوست دارند آزمایش کنند.
مهارتهای آنها شامل این موارد میشود:
مسئله حل کردن، تقسیمبندی و طبقهبندی اطلاعات، کار کردن با مفاهیم انتزاعی برای درک رابطهشان با یکدیگر، بهکاربردن زنجیرۀ طولانی از استدلالها برای پیشرفت، انجام آزمایشهای کنترلشده، سؤال و کنجکاوی در پدیدههای طبیعی، انجام محاسبات پیچیدۀ ریاضی، کار کردن با شکلهای هندسی.
رشتههای شغلی مورد علاقۀ آنها عبارتند از:
دانشمند، مهندس، برنامهنویس کامپیوتر، پژوهشگر، حسابدار، ریاضیدان.
هوش کلامی- زبانی:
افراد با گرایش به این نوع هوش توانایی استفاده از کلمات و زبان را دارند. این یادگیرندهها مهارتهای شنیداری تکاملیافتهای دارند و معمولاً سخنوران برجستهای هستند. آنها بهجای تصاویر، با کلمات فکر میکنند.
مهارتهای آنها شامل موارد زیر میشود:
گوش دادن، حرف زدن، قصهگویی، توضیح دادن، تدریس، استفاده از طنز، درک قالب و معنی کلمهها، یادآوری اطلاعات، قانع کردن دیگران به پذیرفتن نقطهنظر آنها، تحلیل کاربرد زبان.
شغلهای مناسب برای آنها عبارتند از:
شاعر، روزنامهنگار، نویسنده، معلم، وکیل، سیاستمدار، مترجم.
هوش بدنی- فیزیکی:
این هوش یعنی توانایی کنترل ماهرانۀ حرکات بدن و استفاده از اشیا. این یادگیرندهها خودشان را از طریق حرکت بیان میکنند. آنها درک خوبی از حس تعادل و هماهنگی دست و چشم دارند (بهعنوان مثال در بازی با توپ یا استفاده از تیرهای تعادل مهارت دارند) آنها از طریق تعامل با فضای اطرافشان قادر به یادآوری و فرآوری اطلاعات هستند.
مهارتهای آنها شامل این موارد میشود:
رقص، هماهنگی بدنی، ورزش، استفاده از زبان بدن، صنایعدستی، هنرپیشگی، تقلید حرکات، استفاده از دستهایشان برای ساختن یا خلق کردن، ابراز احساسات از طریق بدن.
شغلهای مورد علاقۀ آنها عبارتند از:
ورزشکار، معلم تربیتبدنی، رقصنده، هنرپیشه، آتشنشان، صنعتگر.
هوش موسیقیایی:
افراد با گرایش به این نوع هوش یعنی توانایی تولید و درک موسیقی. این یادگیرندههای متمایل به موسیقی با استفاده از صداها، ریتمها و الگوهای موسیقی فکر میکنند. آنها بلافاصله چه با تعریف و چه با انتقاد، به موسیقی عکسالعمل نشان میدهند. خیلی از این یادگیرندهها بسیار به صداهای محیطی (مانند صدای اطرافمان) حساس هستند.
مهارتهای آنها شامل موارد زیر میشود:
آواز خواندن، سوت زدن، نواختن آلات موسیقی، تشخیص الگوهای آهنگین، آهنگسازی، به یاد آوردن ملودیها، درک ساختار و ریتم موسیقی.
شغلهای مناسب برای آنها عبارتند از: موسیقیدان، خواننده، آهنگساز.
هوش درونفردی:
یعنی توانایی ارتباط برقرار کردن و فهم دیگران. این یادگیرندهها سعی میکنند چیزها را از نقطهنظر آدمهای دیگر ببینند تا بفهمند آنها چگونه میاندیشند و احساس میکنند. آنها معمولاً توانایی خارقالعادهای در درک احساسات، مقاصد و انگیزهها دارند. آنها سازماندهندههای خیلی خوبی هستند، هرچند بعضی وقتها به دخالت متوسل میشوند. آنها معمولاً سعی میکنند در گروه آرامش را برقرار کنند و همکاری را تشویق نمایند. آنها هم از مهارتهای کلامی (مانند حرف زدن) و هم مهارتهای غیرکلامی (مانند تماس چشمی، زبان بدن) استفاده میکنند تا کانالهای ارتباطی با دیگران برقرار کنند.
مهارتهای آنها شامل موارد زیر میشود:
دیدن مسائل از نقطهنظر دیگران (نقطهنظر دوگانه)، گوش کردن، همدلی، درک خلق و احساسات دیگران، مشورت، همکاری با گروه،توجه به خلقوخو، انگیزهها و نیتهای مردم، رابطه برقرار کردن چه از طریق کلامی چه غیرکلامی، اعتمادسازی، حلوفصل آرام درگیریها، برقراری روابط مثبت با دیگر مردم.
شغلهای مناسب برای آنها عبارتند از:مشاور، فروشنده، سیاستمدار، تاجر.
هوش برونفردی (فرافردی):
این هوش یعنی توانایی درک خود و آگاه بودن از حالت درونی خود. این یادگیرندهها سعی میکنند احساسات درونی، رؤیاها، روابط با دیگران و نقاط ضعف و قوت خود را درک کنند.
مهارتهای آنها شامل موارد زیر میشود:
تشخیص نقاط ضعف و قوت خود، درک و بررسی خود، آگاهی از احساسات درونی، تمایلات و رؤیاها،ارزیابی الگوهای فکری خود، با خود استدلال و فکر کردن، درک نقش خود در روابط با دیگران.
مسیرهای شغلی ممکن برای آنها عبارتند از:
پژوهشگر، نظریهپرداز، فیلسوف.
در ادامه، به دیگر انواع هوش میپردازیم که محققین آنها را بررسی کردهاند.
هوش منطقی:
همان هوش عقلی یا هوش ریاضی است که در مدارس، ما را با آن میسنجیدند. اما انسانهایی را میتوانیم مثال بزنیم که در دانشگاه معدل بالایی داشتند، اما در زندگی خانوادگی یا کاری شکست خوردند. پس هوش عقلی لازم است، اما کافی نیست.
هوش هیجانی:
به معنای توانایی مدیریت کردن هیجانات خود و دیگران. بهعنوان مثال در ادارهای هستید که کارمند با ارباب رجوع مشغول دعواست. بعد از دعوا نوبت به شما میرسد. آن کارمند با لحنی عصبانی به شما میگوید: «کارتون چیه». این کارمند هوش هیجانی پایینی دارد. هوش هیجانی با تمرین و تکرار قابلیت ارتقا دارد.
هوش سیاسی:
هوش سیاسی که بهتر است آن را به هوش تدبیری ترجمه کنیم، و معنا و مفهوم آن این است که بدانیم در مقابل هر فرد بهترین نوع رفتار چه باید باشد. تشخیص تفاوت میان افراد و بهکارگیری بهترین شیوۀ عملکرد برای نزدیک شدن به آنها، هوش تدبیری؛ یعنی هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
هوش معنوی:
هوش معنوی به انسان بودن ما، صداقت داشتن ما و سالم بودن اخلاق ما میپردازد. هوش معنوی یعنی خودمان را نانوایی فرض کنیم که قرار نیست نان سوخته دست مردم بدهیم.
هوش مدیریتی:
به ما یادآور میشود برای موفقیت در زندگی شخصی و کسبوکار باید بتوانیم بر خودمان مدیریت قوی داشته باشیم و بهعبارتی روی خودمان که ارزشمندترین داراییمان است سرمایهگذاری کنیم، و برای این مهم، ۵ هوش را با نگاه جامعیتنگری بهکار گیریم. ازآنجاییکه هوش حاصل تعامل بهینه در نیمکرههای مغز است که به تفکر و … میپردازد، میتوان اینگونه پاسخ داد که هر موضوعی که در تفکر اختلال ایجاد میکند، اختلال مربوط به هوش است. این اختلالات عبارتند از:
در تمام این سالها در کنار تلاش برای فهم و تعریف هوش، روانشناسان بالینی و روانپزشکان نیز به ارتباط این سازه با اختلالهای روانپزشکی علاقهمند بودند.
کمتوانی ذهنی:
کمتوانی ذهنی احتمالاً نخستین اختلالی است که در ارتباط با هوش به ذهن متبادر میشود و خود میتواند با گسترهای از اختلالات دیگر مانند سندروم داون همراه باشد. اگر شما «ناتوانی ذهن» را در جستوجوگر گوگل جستوجو کنید، یکی از نخستین واژههای همراه آن «اختلالات یادگیری» خواهد بود. حال آنکه امروزه میدانیم اگرچه نقص در برخی مواد آزمونهای سنجش هوش مانند وکسلر میتواند سرنخی از وجود یک اختلال یادگیری به ما بدهد اما این رابطه هرگز یک رابطۀ علّی نیست و باید افراد دارای اختلال یادگیری را با تأکید از افراد با بهرۀ هوشی پایین جدا در نظر گرفت.
از سویی دیگر، پیوستار پژوهشهای متعدد از ارتباط مثبت بین نمرات هوش و اختلال دوقطبی حمایت میکنند. همچنین در سالهای اخیر، بررسی رابطه بین بهرۀ هوشی بالا و اسکیزوفرنی، خلاقیت و هنر نیز بیش از گذشته مورد علاقۀ پژوهشگران قرار گرفته است. درحالیکه شاید تأکید بر هوشهای چندگانه بیش از عامل عمومی که توسط آزمونهای هوش اندازهگیری میشود منطقی باشد.