روایتی عصبروانشناختی از قصۀ عشق
پارهای از بخش دوازدهم–چیزهایی که باید بدانیم – مغزپژوهی، درمانهای تازه و الباقی
نویسنده: :علیرضا پیرخائفی
در دنیای انسانها عشق جایگاه و معنای خاصی دارد. تصور اینکه انسان باشی و عشق نداشته باشی کمی عجیب بهنظر میرسد. گویی این عشق است که بههمه چیز معنا و مفهوم میبخشد. عشق در این معنا هیجان و انگیزشی است که در فرد برای توجه به یک موضوعِ مورد علاقه بهوجود میآید. موضوع مورد علاقه میتواند یک انسان یا حتی یک شی باشد، فرقی نمیکند، وقتی عاشق میشویم موضوعی برای کشش به سوی آن وجود دارد. این چیزی است که همه انسان در لحظات عاشقی آنرا بهخوبی درک میکنند. ما تصور میکنیم که عشق شکلی ساده دارد و بهراحتی در انسانها بهوجود میآید اما تجربیات علمی و دانشهای مرتبط با مغز نشان میدهد که قصه عشق به این سادگی نیست. برسیهای رویکرد عصبروانشناسی نشان میدهد که عشق مفهومی است ویژه انسان که به دلیل ویژگیهای منحصر بهفردی است که در مغز او وجود دارد.
باور عموم مردم این است که مغز انسان ارگانی حیاتی است که اگر اتفاقی برای آن بیفتد فرد میمیرد یا فلج میشود اما واقعیت این است که مغز انسان نهتنها حیات جسمانی ما را حفاظت و تضمین میکند بلکه وجود روانی ما را نیز شکل میدهد. شاید قصه عشقهای رمانتیک انسان هم از همین نقطه آغاز میشود.
ما عشق را بهواسطه مغز و عناصری که در وجودِ زیستیمان داریم درک میکنیم.
ادامه مطلب را در بهروان شماره چهارم (عشق) بخوانید.
خرید از سایت: behravanmag.com
نسخه الکترونیکی: jaaardotcom
خرید حضوری: پیشخوان دکهها و کیوسکهای روزنامهفروشی و کتابفروشیهای نشرِ چشمه