یکی از علائم جوامع درخودماندگی را میتوان با مفهوم «جامعۀ تودهای» شرح داد.
جامعۀ تودهای جامعهای است که در آن تمامی افراد به فکر سود و منفعت شخصی هستند. در جامعۀ تودهوار وضعیت سازمانیافتۀ سنتی یا نوین تغییر میکند و نوعی بیسازمانی در جامعه حاکم میشود که افراد را از جایگاههای مشخص خود در ساختار اجتماعی تفکیک میکند و آنها را بهصورت جداجدا و تودهوار درمیآورد. جامعۀ تودهوار در تقابل با جامعۀ کثرتگرا قرار دارد که در آن تعداد کثیری از گروههای مدنی سازمانیافتۀ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و سیاسی مانند احزاب سیاسی، گروههای ذینفع، گروههای صنفی، گروههای مذهبی، اتحادیهها، خیریهها و انواع انجمنها وجود دارد که افراد در آنها عضویت و جایگاه مشخصی در ساختار اجتماعی دارند. اما در مقابل تودهواری جامعه افراد را از هرگونه گروه و مرجع تفکیک میکند و آنها را فاقد هویت سازمانیافته و جمعی میکند. ارتباطات و دیالوگها بهحداقل میرسد و نوعی احساس رهاشدگی و بیتعلقی در افراد جامعه بهوجود میآید. این وضعیت را «اَتُمیشدن یا ذرهایشدن» مینامند که در آن مردم به تودههایی بیشکل و بدونِ سازمان بدل میشوند که با اینکه در کنار یکدیگر زندگی میکنند اما در شهرها، حاشیۀ شهرها و غیره بدون ارتباط و تعامل با یکدیگر بهسر میبرند. از متنِ چنین جوامعی است که درخودماندگی به تودهایشدن تعبیر میشود و تودهایشدن نیز گاهی بهظهور جنبشهای تودهایمانند فاشیست منجر میشود. «هرچه جامعه تودهایتر باشد، احتمال وقوع جنبشهای تودهای فراگیر در آن بیشتر است. بهعبارتدیگر، هرچه تعداد افراد ذرهای و رهاشده از ساختارهای میانجی در جامعه بیشتر باشد، احتمال وقوع جنبش تودهای فراگیر در جامعه بیشتر است. زیرا افراد ذرهای و جداشده از ساختارهای میانجی، بیشتر از افراد عضو، به شرکت در جنبشهای انقلابی تمایل دارد. کوهن مینویسد:
«جامعه تودهوار زمانی فعلیت مییابد که بنا به دلایلی وفاداری گروهی ظاهراً از هم فرو میپاشد. با از میان رفتن اینگونه وفاداریها وضعیتی بهوجود میآورد که در آن نُخبگان بهراحتی تحت نفوذِ غیرنُخبگان درمیآیند و غیرنخبگان نیز بهسهولت در دسترس نخبگاناند.»
بنابراین با تودهایشدن جامعه، انفکاک اجتماعی، که عامل تعادلبخش جامعه بود، از بین میرود بنابراین میتوان تودهایشدن جوامع را متناظر با اوتیسم و آن را نوعی اوتیسم اجتماعی نامید؛ زمانیکه ساختارهای اجتماعی دچار ازهمگسیختگی میشوند و افراد هریک امکان تعامل و کُنِش متقابل را از یکدیگر سلب میکنند.
درنهایت میتوان ظهور ایدئولوژیها را در بستر تودهایشدن جوامع بررسی کرد و ارتباطی دوجانبه با ظهور ایدئولوژیها و تودهایبودن جوامع یافت. در جوامع تودهای است که ایدئولوژی نوعی معنا برای کنشهای جمعی در قلب بحرانهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ایجاد میکند. هیتلر، در وضعیت نابسامانِ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی آلمان ظهور کرد و ایدئولوژی فاشیستی نیز پتانسیل گردآوری تودههای مردم ازهمگسیخته را فراهم کرد. جامعۀ آلمان در آن زمان نمونۀ یک جامعۀ درخودمانده بود که مردم تعامل و ارتباطی نه با یکدیگر و نه با دیگر جوامع داشتند. در چنین بستری بود که ایدئولوژی فاشیستی وعدۀ بهشت موعود را برای رهایی از وضعیت اسفبار جامعه داد و تودههای رهاشدۀ مردم از هرگونه اخلاقیات و قیدوبندهای اجتماعی هریک در پیِ سود و منافع شخصی در یک لحظه تاریخی راهِ رهایی را در پیروی از فاشیسم یافتند. افراد جوامعی که بهنوعی به اوتیسم اجتماعی دچارند از درک دیگران عاجزند و بهنوعی دُگماتیسم و خودمحوری، دیکتاتوری فردی و گروهی دچارند. آنها از درک صحیح جهان اطراف خود بهدلیل وجود ایدئولوژی عاجزند و دچار توهماتی هستند که ارتباط آنها را با جهان واقع، قطع و مختل میکند، بهطوریکه میتوان آنها را دچار نوعی توهم جمعی دانست که توان بازیابی خود و یک «ما»یِ جمعی را از آنها سلب میکند.
.برای خواندن مطالب بیشتر از احسان عزیزی کلیک کنید