همیشه شبها به آرزوهایت فکر کن
سخن سردبیر در شماره “آینده” از زبان سردبیر
در ویدئوی زیر عماد رضایینیک متن سخن سردبیر را که در ابتدای شمارهی هفتم آمده است، میخواند:
همچنین میتوانید نوشتار این متن را در زیر بخوانید.
آقای حسینی پیرمرد محلهمان، که بخش زیادی از زندگیاش را شطرنج بازی کرد، یک روز لابهلای حرفهایش گفت همیشه شبها به آرزوهایت فکر کن، قبل از خواب، در سکوت، در آرامش و در جایی که کسی نباشد به بادش دهد.
روانشناسی در بسیاری از موارد عقیده دارد آینده با اضطراب رابطهی معناداری دارد. اما من گمان میکنم بیش از هرچیز این آرزوهای ما هستند که به آینده ربط پیدا میکنند. کودک چه وقت با مفهوم آرزوها آشنا میشود؟ آنجا زمانیست که پرده کنار میرود و “آینده” خود را نمایان میسازد. ما بیشتر به گذشته فکر میکنیم یا آینده؟ میگویند نباید دل به دل گذشتهها دهیم.
گاه آینده برایمان در قالب برنامهریزی معنا پیدا میکند. آنجا که تلاش داریم دانشگاه خوب قبول شویم، شغل مطلوب بیابیم، دستمان تو جیب خودمان برود و زندگی مستقلی آغاز کنیم. آینده، بیش از آن چیزی که فکر کنیم نامعلوم است. به عبارتی شاید بهتر است بیخیال آینده شویم، از اکنونمان لذت ببریم و به سهراب دل دهیم که میگفت:
«زندگی آبتنی کردن در حوضچهی اکنون است.»
بیگمان نمیشود آینده را نادیده گرفت. آینده همیشه هست و ما همیشه، در هر جای این جغرافیا و تاریخ که ایستاده باشیم، در امتداد آینده هستیم. انگار هر کار که میکنیم برای چیزی است در آینده. برای درو. برای برداشت. سر کار میرویم برای حقوق آخر ماه. میدویم و ورزش میکنیم برای سالم ماندن و برای بهتر زیستن. نیاکان ما بسیار کار کردهاند و بسیار کار نکردهاند تا ما که آیندهگانشان به حساب میآمدیم، به اینجا برسیم. به اینجا، تابستان 1399. ایران. ایران کمرمق.
ما از آینده چه میدانیم؟ برای خود من آینده، به گمانم از تابستان یازدهسالگی به شکل ویژهای نمود پیدا کرد. زمانی که با دوستهایم قرار گذاشتیم فوتبالیست شویم و به جامجهانی برویم. آنجا به آینده فکر کردیم. به سالها بعد. باز هم رد پای یک آرزوی دیگر. یک خیال. یک رویا. آینده اگر در گرو آرزوهای ما باشد، پیشرونده خواهد بود و سخت کوشی و معنا هم انگار خواهد داشت. مگر نه آنکه آدم بیآرزو زنبور بیعسل است؟ شاید. آیا میتوانیم کسی را بیابیم که آرزویی نداشته باشد؟ یک بار کسی جایی گفته بود بزرگترین آرزویم این است که دیگر آرزویی نداشته باشم. آینده هیچ حالیاش نمیشود زمانه در چه حال است. برایش اهمیت ندارد آب و هوا چه طور است و جهان به چه سازی میرقصد، میآید، مثل همیشهاش، سر وقت و با چمدانی از اتفاقات نامعلوم، خوش و خدای ناکرده ناخوش.
هیچ پیدا نیست زمانی که شما این یادداشت را میخوانید، من نگارنده کجا هستم. من، اکنون، تک و تنها، در بیستوپنجمین روز از تیرماه 1399، در مؤسسه سروهانا نشستهام و این یادداشت را مینویسم تا در آیندهای نه چندان دور به دست شمای خواننده برسد. و همین مجلهای که شما خریدهاید، سالها بعد، در آیندهای نه چندان دور و نه چندان نزدیک احتمال دارد به دست کسی دیگر برسد. و اینطور ما کماکان در آینده دخیل بودهایم. روانشناسی تلاش میکند به ما بفهماند آینده با تمام پیچیدگیهایش قابل نشانهشناسی است. ما، امروزه میتوانیم چیزی حدود نودوپنج درصد حدس بزنیم آب و هوای یک هفته بعدمان و شاید هم بیشتر چهطور است و چون میدانیم پنج روز دیگر جاده برفی است، دل به جاده نزننیم. یعنی شاید آیندهی هر کدام ما، بتواند با کمی تغییرات از راه برسد. تغییراتی برآمده از جانب ما، با کمی دستکاری و با کمی نظر به امیدواری.
این شماره را بر اساس جملهای از گوردن آلپورت طراحی کردیم. آلپورت میگفت:
«ماهیت ارادی شخصیت سالم، یعنی تلاش برای آینده.»
اینکه برای آیندهمان چه میتوانیم انجام دهیم؟ ما سرانجام به آینده میرسیم و آینده هزار باره فرار میکند و از کفمان میرود. در این شماره تلاش کردیم نگاه همیشهمان، تبیین، را داشته باشیم و “آینده” بهانهای باشد برای پیوند حوزههای مختلف با روانشناسی. ما به آینده نیاز داریم. نیاز داریم تا آیندهمان رنگ بگیرد. نیاز داریم آینده آشکار باشد، دست تکان دهد و اگر آسمان به زمین نمیآید، چشمک بزند. ما تا زندهایم در پی آینده خواهیم بود. ما تا زندهایم آرزو میکاریم و زندهایم تا آرزوهایمان رشد کنند و میوه دهند. میوه، خود آینده است. هر چند دور و هر چند دیر پوستش خواهیم کند.
“باشد که آینده از آن ما”
میشه بیشتر در مورد آلپورت بنویسید؟
ممنون از مطالعه مطلب – بله – در مطالب بعدی به این شخصیت اشاره خواهد شد.